کد مطلب:28489 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:125

سخنرانی های امام در ذو قار












2183.نهج البلاغه- در گزارش سخنرانی او به هنگام بیرون رفتن برای پیكار با مردم بصره-: عبد اللَّه بن عبّاس گفت: در سرزمین ذو قار، نزد امیرمؤمنان رفتم.او كفش هایش را وصله می زد. به من فرمود: «ارزش این كفش، چه قدر است؟».

گفتم: ارزشی ندارد.

فرمود: «به خدا سوگند، این برایم دوست داشتنی تر است از حكومت بر شما، مگر آن كه حقّی را به پا دارم یا باطلی را از میان بردارم».

آن گاه بیرون رفت و برای مردم، سخنرانی كرد و فرمود:

«به راستی كه خداوند، محمّدصلی الله علیه وآله را برانگیخت، در آن زمان كه هیچ یك از اعراب، نه كتابی می خواندند و نه ادّعای پیامبری داشتند.او مردم را پیش بُرد تا آنان را به جایگاه خویش برنشانْد و به رستگاری رسانْد تا آن كه كارشان استوار شد و جمعیتشان پایدار گردید.

بدانید! به خدا سوگند كه من از پیشتازان پشتیبان سپاه او بودم تا [ لشكر جاهلیتْ ]پشت كرد[ و تار و مار شد]. نه ناتوانی نمودم و نه سُست گشتم و راه امروز من، مانند آن روز است. باطل را چنان می شكافم كه حق از كنارش به در آید.

مرا با قریشْ چه كار؟ به خدا سوگند، پیش تر با آنان در حال كفرشان پیكار نمودم و امروز، در حالی كه فریب خورده اند، با آنان پیكار می كنم. به راستی كه من دیروز، هماورد آنان بودم، چنان كه امروز چنینم.

به خدا سوگند، قریش از ما كینه ای ندارد، جز آن كه خداوند، ما را بر آنان برگزید و ما آنان را در زمره خود آوردیم. آنان چنان بودند كه شاعر جاهلی گفته است:

به جانم سوگند كه صبحگاهان، شیر خالص

نوشیدی و سرشیر و خرمای بی هسته خوردی.

ما این رتبه را به تو دادیم و تو بلند مرتبه نبودی

و ما در اطراف تو اسبان كوتاه مو و نیزه ها فراهم كردیم».[1].

2184.شرح نهج البلاغة- به نقل از زید بن صَوحان، از سخنرانی امام علی علیه السلام در سرزمین ذو قار-: خداوند سبحان می دانست كه من، حكومت در میان امّت محمّدصلی الله علیه وآله را خوش نمی داشتم؛ چرا كه [ از پیامبرصلی الله علیه وآله ]شنیده بودم كه می فرمود:

«هیچ حاكمی، كار امّت مرا به دست نمی گیرد، جز آن كه روز قیامت، در حالی كه دست هایش به گردنش بسته است، او را در حضور مردمان می آورند. پرونده اش گشوده می شود. اگر عدالت پیشه باشد، نجات می یابد و اگر ستم پیشه باشد، سقوط می كند».

و همه شما بر من اجتماع كردید و طلحه و زبیر با من بیعت نمودند. من نیرنگ را در چهره آنان و پیمان شكنی را در چشمانشان می دیدم. سپس از من اجازه عمره خواستند و من به آنان فهماندم كه قصد عمره ندارند. به سوی مكّه رفتند، عایشه را سبُك و خوار كردند و فریفتند. فرزندان طُلقاء به همراه آنان حركت كردند و وارد بصره شدند و مسلمانان را در آن جا كشتند و كارهای زشتی انجام دادند.

شگفتا از این كه آنها در كنار ابو بكر و عمر به همكاری ایستادند؛ ولی بر من ستم روا می دارند، با آن كه خود می دانند كه من كم تر از آن دو نیستم! اگر می خواستم [ اسرارشان را] بگویم، می گفتم. معاویه از شام برایشان نامه ای نوشت و آن دو را با نامه فریب داد و آنها نامه را از من پنهان كردند. آن دو خروج كردند تا نابخردان را به این توهّم اندازند كه خون عثمان را طلب می كنند.

به خدا سوگند كه هیچ زشتی ای را در من سراغ نداشتند و میان من و خود، عدالت و انصاف را حَكَم نكردند، و به راستی كه خون عثمان در آنها ریشه دارد و می باید از آنان ستانده شود.

چه نومید است این دعوت كننده! كیست كه فرا می خوانَد؟ و چه پاسخی دریافت كرده است؟ به خدا سوگند، آنان در یك گم راهیِ كَر كننده و نادانیِ كوركننده اند و به راستی كه شیطان، حزبش را برای آن دو فراخوانده و از میان آنان، سواره و پیاده اش را به دست آورده تا ستم را به جایش بازگردانَد و باطل را به حدّ نصاب خود رسانَد».

آن گاه دستانش را [ به نفرین] بلند كرد و گفت:

«بار خدایا! طلحه و زبیر از من جدا شدند و به من ستم كردند و علیه من مجهّز شدند و بیعتم را شكستند. آنچه را بستند، تو بِگُشا و آنچه را محكم كردند، تو بشكَن و هیچ گاه آنان را مبخش، و بدی را در آرزوها و كردارشان نشانشان ده!».[2].

2185.الإرشاد: از سخنان علی علیه السلام- به هنگامی كه از ذو قار به سمت بصره حركت كرد-: پس از حمد و سپاس خداوند و درود بر پیامبر خدا.امّا بعد؛ به راستی كه خداوند، جهاد را واجب كرد و آن را بزرگ شمرد و آن را سبب یاری خود قرار داد. به خدا سوگند كه دین و دنیا، جز با جهاد، سامان نمی گیرد و به راستی كه شیطان، حزب خود را گِرد آورده است و لشكرش را فراهم آورده و در این كار، شبهه انداخته و نیرنگ كرده است.

امور آشكار و خالص [ از ناخالص جدا] گشت. به خدا سوگند، نه كار زشتی از من سراغ دارند، نه انصاف را میان من و خود، حكمفرما ساختند. به راستی آنان، حقّی را می جویند كه خود رهایش ساختند و خونی را طلب می كنند كه خود ریختند. اگر من در آن كار با آنان شریك بودم، آنها نیز سهم دارند، و اگر خودشان به تنهایی آن كار را انجام داده اند، مسئولیتش نیز برگردن خودشان است و بزرگ ترین دلیلشان علیه خودشان است.

به راستی كه من بر سر بینش خویش ایستاده ام و چیزی بر من مُشتَبَه نشده است. حقیقتاً آنان همان گروه طغیانگرند كه نیش و زهر در میان آنان است. مویشان بلند و شیرشان جاری است. از مادری شیر می خورند كه شیرش خشكیده است و پیمانی متروك را زنده می كنند تا گم راهی را به جایش بازگردانند.[3].

من از آنچه كرده ام، نه عذر می خواهم و نه بیزاری می جویم. فراخواننده و فراخوانده شده زیانكارند. اگر به وی گفته شود كه: «چه كسی تو را فرا می خوانَد؟ و به چه كسی پاسخ می دهی؟ و پیشوایت كیست و روش او چیست؟»، در این هنگام است كه باطل از جایش بركَنده می شود و سكوت می كند و زبانش بند می آید و سخن نمی گوید. به خدا سوگند، برای آنان حوضی پُر خواهم ساخت كه تنها خود از آن بنوشم! از آن، نتیجه ای نمی گیرند و پس از آن، هیچ گاه سیراب نخواهند شد.

به راستی كه من به برهان الهی بر آنان و بهانه او در میانشان خشنودم؛ چرا كه من آنان را فراخواندم و راه عذر و بهانه را برایشان بستم. اگر توبه كرده، رو آورند، راه توبه باز است و حق، پذیرفته است و خداوند، ناسپاس نیست؛ ولی اگر سر باز زنند، لبه شمشیر را نشانشان خواهم داد و آن، برای درمان باطل و یاری مؤمن، بس است.[4].

2186.الإرشاد- به نقل از سَلَمة بن كَهیل-: چون كوفیان با امیرمؤمنان در منطقه ذو قار به هم رسیدند، به وی خوشامد گفته، گفتند: سپاسْ خدا را كه ما را به همراهی تو اختصاص داد و با یاری دادن به تو، ما را گرامی داشت.

آن گاه امیرمؤمنان، برای سخنرانی در میانشان به پا خاست و سپاس و ثنای خداوند كرد و فرمود:

«ای كوفیان! به راستی كه شما از گرامی ترینِ مسلمانان و میانه روترینِ آنان در خُلق و خوی، و متعادل ترین آنها در سنّت، و سهیم ترینِ آنها در اسلام و بهترینِ اعراب از جهت تبار و ریشه اید. شما علاقه مندترین اعراب به پیامبرصلی الله علیه وآله و خاندان او هستید.

همانا من با اطمینانی كه پس از خداوند به شما دارم- به خاطر جانفشانی هایی كه كردید-، به سویتان آمده ام، در این هنگام كه طلحه و زبیر، پیمان شكستند و از اطاعت من سر باز زدند، و آن هنگام كه برای آشوب به عایشه روی آوردند و او را از خانه اش بیرون كشیدند و به بصره واردش ساختند و اراذل و اوباش بصره را فریفتند؛ هر چند به من خبر رسید كه مردمان با فضیلت آنها و برجستگانشان، از كارهایی كه طلحه و زبیر كردند، دوری جستند و خود را كنار كشیدند».

آن گاه سكوت كرد.

كوفیان گفتند: ما یاوران و یاران تو بر ضدّ دشمنت هستیم. اگر ما را به سوی لشكری چند برابر آنان نیز فرا خوانی، خیر آن را از سوی خداوند می دانیم و به حساب او می گذاریم و بدان، امید داریم.[5].









    1. نهج البلاغة: خطبه 33، بحار الأنوار: 50/76/32.نیز، ر.ك: الإرشاد: 247/1.
    2. شرح نهج البلاغة: 310/1، الجمل: 267، بحار الأنوار: 63/32.نیز، ر.ك: نهج البلاغة: خطبه 22.
    3. این جملات، تمثیل است كه وضعیت گروه طغیانگر را ترسیم می كند كه با ظاهری مفید و سودمند و باطنی زهرآلود و خشك، درصدد گمراه كردن مردم اند.(م)
    4. الإرشاد: 251/1.
    5. الإرشاد: 249/1، الجمل: 266.